ماجرای خواندنی راننده تاکسی و اختلاس ۳۰۰۰ میلیاردی

ماجرای خواندنی راننده تاکسی و اختلاس ۳۰۰۰ میلیاردی 
---------------------------------------------------------------
آفتاب: عصر ایران به نقل از یکی از کاربران خود نوشت: 
این اتفاق برای ما رخ داد و راننده خط بی‌توجه به صف مسافران که منتظر ماشین بودند کنار خیابون داد می‌زد: «دربـــــــــــــــــست».
نگاه معنی‌دار و اعتراض‌های گاه و بی‌گاه مسافران هم راننده رو کلافه کرده بود و هم ما رو، به‌خاطر همین من و یک خانم و دو آقای دیگه با همدیگه ماشین رو با کرایه ۶٬۰۰۰ تومن دربست گرفتیم که برای هر مسافر نفری ۱۵۰۰ تومن می‌افتاد درحالی که کرایه خط فقط ۵۵۰ تومن بود.

به هر ترتیب سوار تاکسی شدیم و راننده شروع کرد از مشکلات ماشین و گیر‌نیومدن لاستیک و بنزین آزاد زدن صحبت کردن و ... .

ادامه در ادامه ...

ادامه نوشته

یا علی و یا علی و یا علی

ما که از جور خوارج خسته ایم                              با علی عقد اخوت بسته ایم

     ما مرید ذوالفقار حیدریم                                    تا جهان باقیست یار رهبریم

در سر ما نیست جز عشق ولی                              یا علی و یا علی و یا علی

ادامه نوشته

*خدا پشت پنجره ایستاده*


                 جانی کوچولو با پدر و مادر و خواهرش سالی برای دیدن
پدربزرگ و مادربزرگ رفته بودن به مزرعه. مادربزرگ یه تیرکمون به جانی داد
تا باهاش بازی کنه. موقع بازی جانی به اشتباه یه تیر به سمت اردک خونگی
مادربزرگش پرت کرد که به سرش خورد و اونو کشت


                 جانی وحشت زده شد...لاشه رو برداشت و برد پشت هیزمها
قایم کرد. وقتی سرشو بلند کرد دید که خواهرش همه چیزو ... دیده ... ولی
حرفی نزد.

                 مادربزرگ به سالی گفت " توی شستن ظرفها کمکم کن" ولی
سالی گفت: " مامان بزرگ جانی بهم گفته که میخواد تو کارای آشپزخونه کمک
کنه" و زیر لبی به جانی گفت: " اردکه رو یادت میاد؟" ... جانی ظرفا رو
شست

                 بعد از ظهر اون روز پدربزرگ گفت که میخواد بچه ها رو
ببره ماهیگیری ولی مادربزرگ گفت :" متاسفانه من برای درست کردن شام به
کمک سالی احتیاج دارم" سالی لبخندی زد و گفت:"نگران نباشید چونکه جانی به
من گفته میخواد کمک کنه" و زیر لبی به جانی گفت: " اردکه رو یادت
میاد؟"... اون روز سالی رفت ماهیگیری و جانی تو درست کردن شام کمک کرد.

                چند روزی به همین منوال گذشت و جانی مجبور بود علاوه
بر کارای خودش کارای سالی رو هم انجام بده. تا اینکه نتونست تحمل کنه و
رفت پیش مادربزرگش و همه چیز رو بهش اعتراف کرد. مادربزرگ لبخندی زد و
اونو در آغوش گرفت و گفت:" عزیزدلم میدونم چی شده. من اون موقع کنارپنجره
بودم و همه چیزو دیدم اما چون خیلی دوستت دارم بخشیدمت. من فقط میخواستم
ببینم تا کی میخوای به سالی اجازه بدی به خاطر یه اشتباه تو رو در خدمت
خودش بگیره!"

                 ********************************
                گذشته شما هرچی که باشه، هرکاری که کرده باشید..
هرکاری که شیطان دایم اون رو به رختون میکشه ( دروغ، تقلب، ترس، عادتهای
بد، نفرت، عصبانیت، تلخی و...) هرچی که هست... باید بدونید که خدا کنار
پنجره ایستاه بوده و همه چیز رو دیده. همه زندگیتون، همه کاراتون رو
دیده. اون میخواد که شما بدونید که دوستتون داره و شما رو بخشیده... فقط
میخواد ببینه تا کی به شیطان اجازه میدید به خاطر این کارا شما رو در
خدمت بگیره!
                 بهترین چیز درباره خدا اینه که هر وقت ازش طلب بخشایش
میکنید نه تنها میبخشه بلکه فراموش هم میکنه.
                 همیشه به خاطر داشته باشید:
                                                                                                                                               *خدا پشت پنجره ایستاده*

عید قربان عید رهایی از اسارت نفس مبارک

سلام عیدتون مبارک!

ان شاء الله همیشه از امتحانایی که خدا از نفسمون میگیره، بیست بگیریم

تولید برق ایننبار متفاوت تر از همیشه!

با سلام به همه.خبر زیر خیلی به نظرم جالب اومد.

تولید برق ارزان با ادرار!

ادامه نوشته

سلام.

برنامه عید قربان تا غدیر چیه؟

کلاسا رو میخواین بیاین؟

آخرین برگ کربلا!

هر چند زهر، قلب تو را پاره‌پاره کرد                اما به یاد کرب و بلا گریه می‌کنى
اصلاً خود تو کرب و بلای مجسمى               وقتی برای خون خدا گریه می‌کنى
ادامه نوشته

قطعه گمشده

قطعه گمشده
اثر شل سيلور استاين
 
 
 
 
قطعه گم شده تنها نشسته بود ...
در انتظار کسی که از راه برسد
و او را با خود جایی ببرد
ادامه نوشته

ایران از دید تهرانیها!!!