ناگفته های اولین اردوی برق 87
# راستش بزرگ ترین مشکل من با توجه به جو دانشگاه بیرجند حراستش بود که میدونستم اگر پام کج بزارم باید جواب بدم ، 2 تا گزینه برای همراهی و هماهنگی داشتم که آخر با توجه به ویژگی های شخصیتی دکتر رضوی که خیلی هم دوستشون دارم و تمام عمرم شاگردشون خواهم بود با آقای دکتر تماس گرفتم و ایشون موافقت کردن که با ما بیان
# مشکل بعدی که داشتم یه هماهنگی مناسب با خانوما بودش ، واسه همین به 2 تا از خانومای دانشگاه قبلیم که با هم اولین برنامه کوه اونجا رو راه انداخته بودیم زنگ زدم و خواستم با توجه به جو دانشگاه بیرجند بهم بگن کم دردسر ترین و بهترین راه برای هماهنگی یه برنامه عمومی چیه تا در نهایت با هم فکری این دوستان به اعلام عمومی سر کلاس رسیدیم و قرعه به نام کلاس های مهندس زارعی افتاد !!!
# قبل از جلسه اول که سر کلاس مهندس اعلام شده بود ، 1.5 ساعت معین جان طفلک گرفته بودم تا حرفایی که میخواستم تو جلسه بزنم باهاش تمرین میکردم ، چون میخواستم آمادگی مواجه شدن با هر قضیه ای رو داشته باشم . همچنین واسه تمرکز بیشتر از سیستم سنجاق آمریکایی استفاده کردم ( هر کس خواستش جایی سخنرانی کنه بیاد تا بهش یاد بدم ) . فقط یه جای کارم اشکال داشتش ، اینکه حساب نکرده بودم تو اتاقی که قراره جلسه بگیریم زمان بعدی کلاس ماشین 1 خانوم دکتر رمضانی هستش و آیا کسانی که میان واسه کلاس میان یا هماهنگی برنامه . البته خانوما هم نامردی نکردن و حسابی دیر آمدن . من از حدود ساعت 5:30 منتظر بودم و با دیر آمدنشون حسابی اعصابم به هم ریخته بودن . دیگه داشتم بی خیال میشدم و به این فکر میکردم که آبروی ریخته توی دانشگاه چطوری جعمش کنم . اما یه دفعه سید احمد مثل فرشته ای آمد و گفتش بهنام ، تعداد خانومایی که آمدن تعدادشون از خانومای کلاس ماشین 1 بیشتره که من هم بعد از یه نگاه و شمارش شروع کردم !!!
# مشکل بعدی هم که داشتم اختلاف قدیمی 2 از دوستان بزرگوار بودش که سر این قضیه گل کرده بودش ، اما شخصا جرأت بازگو کردن این قسمت و ماجراهای جلسه آخر هماهنگی رو ندارم !!!
# راستش من سه شنبه قبل از رفتنمون به آقای دکتر زنگ زدم و ازشون خواستم اجازه ورود مینی باس هایی که هماهنگ کرده بودیم به دانشگاه بگیرن و آقای دکتر قبول کردن ، پنج شنبه که زنگ زدم تا خبر نهایی شدن قضیه رو بگیرم ، آقای دکتر توی یه جلسه بودن و قرار شدش خودشون بهم زنگ بزنن . حدود ساعت 11 شب بودش که آقای دکتر خونمون زنگ زدن . خودم گوشی رو برداشتم ، با کمال تعجب متوجه شدم ایشون هماهنگی نکردن و وقتی آمار دقیق اردو رو بهشون دادم بهم گفتن این کار نشدنی هستش و باید تعطیلش کنم ، منم شروع کردم به بازگو کردن شرایط تا آقای دکتر موافقت کردن به شرط حضور یک روحانی و برگزاری برنامه زیارت عاشورا باهامون بیان ، البته آقای دکتر هم گفتن نمیشه مینی باس ها برن داخل دانشگاه و .... خلاصه این صحبت ما با آقای دکتر تا ساعت 12 طول کشید . بعدش هم آقای دکتر شروع کردن به صحبت با بابام و خواستن که بابام هم بیادش ، بابام هم تا جایی که تونست به من کمک کرد و از آقای دکتر خواست تا جایی که امکان داره اجازه بدن برنامه خودمون باشه و اگه مشکلی پیش بیادش با کمک هم حلش میکنن تا در نهایت ساعت 1 شب بعد از کلی مذاکرات با گذاشتن چند تا شرط برای من که از طرف دکتر بودش و بابام هم تا جایی که تونسته بود تقلیلش کرده بود قرار شدش بریم . ( یکی از همین شروط جدا نشستن خانوما و آقایان بودش ، بر خلاف برنامه و خواسته قبلی من )
بقیه بالا و پایین های برنامه رو هم خودتون میدونید و شاهدش بودید . بازم به خاطر کاستی ها و کمبود هاش ازتون معذرت میخوام وامیدوارم با حضور شما دوستان در آینده برنامه های بهتری داشته باشیم
البته امسال تابستان هم با توجه به برنامه هایی که داشتم از این داستان ها خیلی داشتم . مخصوصا برای برنامه ریزی NGO (Non Governmental Organization ) به این جور مشکلاتی برخوردم . راستش الان دنبال یه تیم اجرایی قوی میگردم تا بتونه در سطح بیرجند این ارگان رو مدیریت کنه و چون هنوز جزییاتش مشخص نشده دوست ندارم خیلی دربارش صحبت کنم . فقط میگم یه کار بزرگ هستش و میخوایم تو تمام دانشکاه های بیرجند فعالیت کنیم . واسه همین نیازمند کمک تک تک شما دوستان عزیزم هستم و در وقت مناسب مزاحمتون خواهم شدش . امیدوارم ورودی های 87 برق بیرجند شروع کننده یک ارگان و جریان قوی باشن که تا مدت ها نامشون در جامعه دانشجویی این شهر جاودان بماند