سلام عزیزم خوبی جیگر انگار به زور نشوندنت روی صندلی خوش باش  راستش من
خودم یکم حال روحی درستی ندارم برا همین شاید سوالای باحالی نشه ولی خب

1.
چون میدونم بچه که بودی خیلی آروم بودی یه چشمه شو برا بروبچ تعریف کن
که به ذات واقعی تو پی ببرن(از اون کارا که برامون تعریف میکردی یه مدرسه
بوده با پسرشجاع و دارودسته اش(….

این سوال از اونجا پرسیده شده که دوست عزیزم با شیطنتهای من آشنا هستن اینجا خواستن آبرو داری کنند.

آقا ما تو دوران مدرسه خیلی شلوغ کار بودیم این بود که معاونمون وقتی میخواست مارو صدا بزنه میگفتن"پسر شجاع(استعاره از فامیلمان) و دارودسته اش"

اهم فعالیتهامون : خرپشتک بازی کردن در راهروی طبقه دوم مدرسه ، فرار از مدرسه به طور دسته جمعی با همکلاسی ها در ساعت تفریح و گیر افتادن توسط مدیر مدرسه ، خراب کردن دستگیره کلاس و گیر افتادن جمعی از بچه ها در کلاس بخاطر اینکه امتحان برگزار نشه و .....

حالا تشریح چند تا از ما وقع :

-          سال سوم دبیرستان آخرین جلسه قبل عید شیمی بود مدرسمون بهمون هرسال عیدی میدادن یه نیم ساعتی از کلاس مونده بود که یه سبد آوردن داخلش بسته های جامدادی  و بقیه مخلفات بود منم ردیف آخر، رنگ آبیش خیلی بهتر از بقیه بود به دوستم که ردیف اول نشسته بود اشاره کردم رنگ آبیش رو برام برداره بچه نا مردی نکرد سبد رو برداشت و رفت بالای سکو و از دبیر اجازه بگیره تا بسته ها رو بده از معلم انکار واز ایشون اصرار تا اینکه به معلم بیچاره هیچ توجهی نشد ومن داد زدم فاطمه آبیشو برای من بنداز و این بود که آشوب به پا شد بچه ها دادمیزدند که چه رنگی رو میخوان و دوستمون هم با هدف گیری دقیق زحمت کار رو میکشیدن و معلم بیچاره هاج و واج فقط ما رو نگاه میکرد(البته من هنوز از جامدادیم استفاده میکنم!!!!!!!!!!) 

-          ما یک کلاس ریاضی بودیم دوتا تجربی وقتی بچه های تجربی می اومدن کلاسمون خیلی اذیتشون میکردیم یه با چهار نفری دست وپای یکیشون رو گرفتیم یکی میگفت بلند بگو لااله الا الله ماهم تکرار میکردیم  واز کلاسمون بردیمش بیرون یهو معلمامون رو دیدیم که دارن مارو نگاه میکنن بنده خدا رو بین زمین و آسمون رها کردیم و د دررو!!!!!!!!!!!!!!

-          سوم راهنمایی که بودم ته کلاس بادوستم میشستیم جا میزی من و دوستم فوق العاده پراز آشغال بود سر کلاس فارسی بیکار بودیم ومعلم هم مشغول صحیح کردن برگه هامون من و دوستم تصمیم گرفتیم جامیزی رو تمیز کنیم به این شیوه که آشغالا رو ریختیم زیر میز و کبریت زدیم زیرش یهو خیلی بد شعله گرفت که ترسیدیم و تند تند با پاهامون خاموشش کردیم چشمتون روز بد نبینه کلاس رو خیلی بد دود گرفت ولی معلممون بنده خدا تو باغ نبود تا اینکه یکی از بچه ها که باهامون مشکل داشت گفت اجازه فک نمیکنین کلاس رو دود گرفته منم ترسیدم که حالا چی بشه پریدم در کلاسو باز کردم یه ساختمون روبرو مدرسمون قیرگونی داشت یهو گفتم خانم بوی قیره بنده خدا برگشت ساختمون رو نگاه کرد گفت : آره. ولی اصلا حواسش نبود پنجره کلاس بسته است و خطر ازبیخ گوشمون گذشت!!!!!!!!   

حالا شما خودتون قضاوت کنید من بچه شری بودم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟


2.
به نظرت اگه پسر شجاع نبود اسم پدر پسر شجاع چی میشد؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

پسر پدر شجاع (آخه پدبزرگشم میگن شجاع بوده)


3.
از شبای امتحان چی یادته

چیز خاصی تو ذهنم نیست فقط من از قسمتهای فیزیک که مربوط به مکانیکه(نیرو و...) متنفرم شب امتحان فیزیک 1 بود حال کسی رو داشتم که مرده و هیچی تو کارنامه عملش نداره برا نشون دادن واقعا بد بود.


4.
یه اتفاقی رو تعریف کن که وقتی افتاده دوست داشتی هیچکس نفهمیده باشه
شوت شوت کنی رد شی انگار نه انگار

-          یه بار از یه چهارراه فوق العاده شلوغ که تو مسیر خونمونه رد میشدم با خودم به این فکر میکردم که واقعا وقتی پوست موز میره زیر پای کسی سر میخوره یا نه ؟ باورت نمیشه در همین حین یه پوست موز زیر پام رفت جات خالی پوست موز همانا کله پا شدن ما همانا  ولی من که به روی خودم نیاوردم چی شده خیلی متشخصانه انگار نه انگار بقیه مسیر رو ادامه دادم.

-          یه بارم توسایت دانشکده کلی رفتم جلو تا پشت یه سیستم که خالی بود بشینم یهو یه نفر زودتر از من رفت بقیه سیستمها پر بود منم به رو خودم نیاوردم و مستقیم رفتم تو دفتر سایت یه سوال پرسیدم برگشتم

 
5.
میشه یه سوال فنیم بپرسم منو چندتا دوست داری؟به نظرت چه جوریام؟(هرچه
میخواهد دل تنگت بگو)

جلو جمع گفتی که بگم زیاد ولی کور خوندی چون خیلی زیاد دوست دارم. اگه از دز استرست کم کنی بقیش رو مشاوره رایگان بهت میدم.
6.یه جک باحال تعریف کن ؟

الان چیزی تو ذهنم نسیت یه بیت شعر برات میگم.(روزی تورا ز مستی تشبیه به ماه کردم        لامپ100هم نبودی من اشتباه کردم) 


7.دوست داری روز تولدت چه هدیه ای بگیری؟(یه چیزی بگو وسع من و بچه محلم بکشه ها)

یه چیز که یادگاری بمونه مثلا من الان خیلی دوست دارم یه گلستان سعدی داشته باشم دقت کنی دیپاچه هم اولش داشته باشه حالا برای اینکه کادوی تولدم لو رفت یه چیز دیگه هم در کنارش بگیر که ذوق کنم.


8.
اگه قرار نباشه دیگه پیش خونواده ات زندگی کنی و ازشون دور بشی"فکر کنم
نامحسوس منظورمو رسوندم دیگه"دوست داری کجا زندگی کنین(جمع هستش ها)؟

خیلی نا محسوس بود یاد کارهای نامحسوس دیگرت افتادم جلو جمع بهت چیزی نمیگم ولی سعی کن از دسترس من بدور باشی.


9.
بچه بزرگ بودن چه حسی داره (آخ حرصم درمیاد از شما بچه بزرگا همیشه
کوچیکارو ریز میبینین ولی تابلو که بهشون حسودی میکنین)

خوب ته ته قاری من چی برات بگم منکه هر چی توضیح بدم فک نکنم  درک کنی ولی توچند تا کلمه: شکوه ، اقتدار ، جانشین پدر ، مشورت دادن و استفاده از نظراتت در امور مهم مربوط به خانواده وغیره ، لذت غیر قابل وصف

البته فقط یه بدی داره اینکه همش بهت میگن بزرگی من از بچگی تو دلم موند یکی بهم بگه بچه...بخصوص منکه نوه اول هم بودم.[گریه]


10."
شازده کوچولو"رو خوندی؟کجاشو خیلی دوست داری

خیلی  وقت پیش احتمالا خوندم چیزی یادم نیست .


11.
توی چند کلمه تصویرتو از زندگیت، تصویر واقعی تو توصیف کن

از زندگی خودم : مامانم که نفسم به نفسش بنده و بابای عزیزم که مثل کوه استواره ویه تکیه گاه برای من ، خواهرا و برادر گلم ، امید به آینده ، تلاش ، پول ، رز قرمز ، شادی ، سختی ، صبر به توان خیلی زیاد ، دعای کمیل دانشگاه

از واقعیت جامعه :

بداش که اصلا دوست ندارم : ملاک شدن پول وثروت آدما به جای شعور وشخصیتشون ، و حتی شخصیت قائل شدن برای افراد خیلی جاها فقط بر اساس ظاهر شیک (بدون توجه به اینکه باطنشون چیه) ، چشم وهم چشمی و... که بارها بهت گفتم

خوباش : همدلی ، همکاری ، دقیقه نودی ، جشن ، پیروزی ، پیشرفت و...