منطق+افشاگری+استوری
سلام به همگی. به نظرتون آدم منطقی!! هستین؟ شما؟ اگه مثل من جوابتون آره است پس این داستان رو بخونین.
به نام خدا یکی بود، هیچکی نبود..........
کلاس درسی بر پا بود. شاگرد از استادش پرسید: منطق چیست؟

استاد! اندر جواب وا ماند بعد از کمی فکر، ندا سر داد، برایتان مثالی میزنم، دو مرد پیش من می آیند. یکی کثیف و دیگری تمیز، من به آنها پیشنهاد میکنم حمام کنند، به نظر شما کدام یک این کار را انجام میدهند؟
شاگردان همگی یکصدا گفتند خوب معلومه کثیفه.
استاد به آرامی گفت: نه تمیزه، چون او به حمام کردن عادت کرده و کثیفه قدر آن را نمیداند، پس چه کسی حمام میکند؟
حال پسرها میگویند: تمیزه!
استاد جواب داد: نه کثیفه، چون او به حمام احتیاج دارد، دوباره پرسید: خوب پس کدام یک از مهمانان من حمام میکنند؟
یکبار دیگر شاگردان گفتند. کثیفه!
استاد گفت: اما نه، البته که هر دو! تمیزه به حمام عادت دارد و کثیفه به حمام احتیاج دارد. خوب بالاخره کی حمام میگیرد؟
بچه ها با سردرگمی جواب دادند: هر دو!
استاد این بار توضیح میدهد: نه هیچ کدام! چون کثیفه به حمام عادت ندارد و تمیزه هم نیازی به حمام کردن ندارد!
شاگردان با اعتراض گفتند: بله درسته ولی ما چطور میتوانیم تشخیص دهیم؟ هر بار شما یک چیزی را میگویید و هر دفعه هم درست است.
استاد در پاسخ گفت: خوووب متوجه شدید، این یعنی منطق!
خاصیت منطق بسته به این است که چه چیزی را بخواهی ثابت کنی!!
إِلَهِی هَبْ لِی كَمَالَ الانْقِطَاعِ إِلَیْك
من جواني را سراغ داشتم سخت وابسته ي لباس و قيافه اش بود ,حتي وسواسي داشت كه پارچه اش از كجا باشد و دوختش از فلان و مدلش از بهمان .
براي دوستي با او همين بس كه از لباسش و اتويش و قيافه اش تحسين كني و يا از طرز تهيه ي آن بپرسي. او عاشق ظاهرسازي و سرو وضع مرتب بود و به اين خاطر از خيلي ها بريده بود تا اين كه عشقي بزرگتر در دلش ريخت و با دختري آشنا شد و با هم سفري رفتند و در راه تصادفي.
جوانك در آن لحظه ي بحراني از رنج هاي خودش فارغ بود و خودش را فراموش كرده بود و به محبوبه اش مي انديشيد و سخت به او مشغول بود.
او بخاطر پانسمان محبوبش به راحتي لباسهايش را پاره ميكرد و زخم ها را مي بست و راستي سرخوش بود كه خطري پيش نيامده است.
هنگامي كه عشقي بزر گتر دل را بگيرد , عشق هاي كوچك تر نردبان آن خواهند بود.
یک داستان کوتاه وبامزه
هر چی مطلب(شایدم درستش متلب باشه!!!!)طنز داشتم یکهو رو کردم امیدوارم حداقل ثانیه ای شاد شوید..........![]()
![]()
و اما داستان اول:
یارو زبونش می گرفته، می ره داروخونه می گه: آقا دیب داری؟
کارمند داروخونه می گه: دیب دیگه چیه؟
یارو جواب می ده: دیب دیگه. این ورش دیب داره، اون ورش دیب داره.
کارمنده می گه: والا ما تا حالا دیب نشنیدیم. چی هست این دیب؟
یارو می گه: بابا دیب، دیب!
طرف میبینه نمی فهمه، می ره به رئیس داروخونه می گه. اون میآد می پرسه: چی میخوای عزیزم؟
یارو می گه: دیب!
رئیس می پرسه: دیب دیگه چیه؟
یارو می گه: بابا دیب دیگه. این ورش دیب داره، اون ورش دیب داره.
رئیس داروخونه می گه: تو مطمئنی که اسمش دیبه؟
یارو می گه: آره بابا. خودم دائم مصرف دارم. شما نمیدونید دیب چیه؟
رئیس هم هر کاری میکنه، نمی تونه سر در بیاره و کلافه می شه...یکی از کارمندای داروخونه میآد جلو و می گه: یکی از بچههای داروخونه مثل همین آقا زبونش میگیره. فکر کنم بفهمه این چی میخواد. اما الان شیفتش نیست.
رئیس داروخونه که خیلی مشتاق شده بود بفهمه دیب چیه، گفت: اشکال نداره. یکی بره دنبالش، سریع برش داره بیارتش.
میرن اون کارمنده رو میارن. وقتی می رسه، از یارو میپرسه: چی می خوای؟یارو می گه: دیب!
کارمنده می گه: دیب؟
یارو: آره.
کارمنه می گه: که این ورش دیب داره، اون ورش دیب داره؟
یارو: آره.
کارمند: داریم! چطور نفهمیدن تو چی می خوای؟!
همه خیلی خوشحال شدن که بالاخره فهمیدن یارو چی می خواد. کارمنده سریع می ره توی انبار و دیب رو میذاره توی یه مشمع مشکی و میاره می ده به یارو و اونم می ره پی کارش.
همه جمع می شن دور اون کارمند و با کنجکاوی میپرسن: چی میخواست این؟
کارمنده می گه: دیب!
میپرسن: دیب؟ دیب دیگه چیه؟
می گه: بابا همون که این ورش دیب داره، اون ورش دیب داره!
رئیس شاکی می شه و می گه: اینجوری فایده نداره. برو یه دونه دیب ور دار بیار ببینیم دیب چیه؟
کارمنده می گه: تموم شد. آخرین دیب رو دادم به این بابا رفت!!!.
.
.
.
.
![]()
تخریب مساجدو برج میلاد هدف جدید پرندگان خشمگین!!!
من که وقتی این مطلب رو خوندم پوکیدم.لعنت به این اسرائیل!همه جا رو نشونه گرفتن.من خیلی وقته angry birds رو بازی میکنم.جالبیه کارشون اینه که اول آدمو معتاد میکنن بعدش توی ورژن های جدید بازی اهداف مغرضانه خودشونو پیاده میکنن.راست گفت آن پیر خمین که اسرائیل غده سرطانی است و باید حذف شود...
بچه ها خواهش میکنم ادامه مطلب رو هم بخونید.
بهره برداری های سیاسی و نژاد پرستانه از بازی های رایانه ای و محصولات سرگرم كننده حربه جدیدی نیست و همواره این روش در راستای تهاجم فرهنگی به باور های مسلمانان و به ویژه ایرانیان مورد استفاده بوده است.اما نكته مهم است این است كه آیا جوانان ایرانی و یا مسلمانان دیگر كشور ها كه تا پیش از این، از انجام این بازی لذت می برده اند حاضر هستند كه این بازی را تحریم كنند و یا اینكه به تخریب مساجد ادامه خواهند داد؟!؟



کدامین جاده امشب می گذارد سر به پای تو؟
مرحوم حاج اسماعيل دولابي درباره انتظار واقعي فرج، داستاني لطيف و آموزنده نقل کرده :
"پدري چهار تا بچه را گذاشت توي اتاق و گفت اين جا را مرتب کنيد تا من برگردم. خودش هم رفت پشت پرده. از آن جا نگاه مي کرد مي ديد کي چه کار مي کند، مي نوشت توي يک کاغذي که بعد حساب و کتاب کند...
يکي از بچه ها که گيج بود، حرف پدر يادش رفت. سرش گرم شد به بازي. يادش رفت که آقاش گفته خانه را مرتب کنيد. يکي از بچه ها که شرور بود شروع کرد خانه را به هم ريختن و داد و فرياد که من نمي گذارم کسي اين جا را مرتب کند. يکي که خنگ بود، ترسيد. نشست وسط و شروع کرد گريه و جيغ و داد که آقا بيا، بيا ببين اين نمي گذارد، مرتب کنيم!!!
اما آن که زرنگ بود، نگاه کرد، رد تن آقاش را ديد از پشت پرده. تند و تند مرتب مي کرد همه جا را. مي دانست آقاش دارد توي کاغذ مي نويسد. هي نگاه مي کرد سمت پرده و مي خنديد. دلش هم تنگ نمي شد. مي دانست که آقاش همين جاست. توي دلش هم گاهي مي گفت اگر يک دقيقه دير تر بيايد باز من کارهاي بهتر مي کنم...
شرور که نيستي الحمدلله، گيج و خنگ هم نباش. نگاه کن پشت پرده رد آقا را ببين و کار خوب کن. خانه را مرتب کن تا آقا بيايد."
